معنی تب سرد

لغت نامه دهخدا

تب سرد

تب سرد. [ت َ ب ِ س َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نافض. تب لرزه. (بحر الجواهر). تبی که از بسیار لرزه ٔ آن تبدار نتواند خویشتن را از لرزه نگاه دارد. (قانون کتاب چهارم حمیات) [: سکیینج] نافض را که بپارسی تب سرد یا لرزه گویند زایل کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
ایشان ز رشک، در تب سرد آنگهی مرا
کردند پوستین و نکردم عتابشان.
_ (l50k) _
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 335).
رجوع به تب و حمی و دیگر ترکیب های این دو شود.


تب

تب. [ت َ] (اِ) در اوستا «تفنو»، خونساری «ته »، دزفولی «تو»، طبری «تو»، گیلکی «تب »، فریزندی «تو»، یرنی «تئو»، نطنزی «تو»، سمنانی و لاسگردی «تو»، سنگسری «تو»، سرخه ای «تو»، شهمیرزادی «تب ». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). گرمی، این لفظ در پهلوی «تپن » و اوستا «تفنو» و در سنسکریت «تپه » بوده. (فرهنگ نظام). آقای پورداود در یشتها ذیل تب آرد: در اوستا «تفنو» آمده است این لغت خود جداگانه بمعنی حرارت و گرمی است. کلمات فارسی تب و تاب و تابیدن و تفت و غیره جمله از یک ماده است. (یشتها ج 1 ص 147). و رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 90 شود. ظاهراً مخفف تاب بمعنی حرارت است. پس اطلاق آن بر حمی بر سبیل مجاز بود و در مؤید نوشته که تب با بای فارسی به این معنی غلط است. (آنندراج). زیاد شدن گرمی خون بدن از حد اعتدال که باعث کسالت مزاج شود. با لفظ کردن (تب کردن) و داشتن (تب داشتن) استعمال میشود. (فرهنگ نظام). حالت مرضی که متصف است بسرعت نبض و ازدیاد حرارت عمومی بدن. (ناظم الاطباء). حمی، و آن حرارت غریبه ای است مضر به افعال که تمام تن را فراگیرد وقدما آنرا دو نوع می گفتند: تب مرض و تب عرض. تب مرض آن است که تابع مرض دیگر نبوده، و تب عرض آنکه از مرضی دیگر زاید. و نزد قدما تب (حمی) شامل انواع و اقسام مختلف است از این قرار: حمی یوم، حمی دق، حمی العفن، حمی الغب، حمی النافذ، حمی المحرقه، حمی المطبقه، حمی البلغمیه، حمی اللثقه، حمی الربع، حمی الخمس، حمی الس-دس، حمی السب-ع، حمی الغشی-ه، حمی المثلثه (و آن همان حمای غب است)، حمی صالب، حمی ناف-ض، حمی بسیط-ه، حمی مرکب-ه، حمی متداخله، حمی متبادله، حمی مشارک-ه، حمیات المختلفه، حمیات الحاده، حمیات الوبائیه، حمی النهار. رجوع به بحرالجواهر ذیل کلمه ٔ حمی و مرکبات آن و قانون ابن سینا کتاب حمیات و حمی و ترکیبات آن در این لغت نامه شود. تب از علائم بیماریهای مختلف است و نشانش بالا رفتن درجه ٔ حرارت بیمار از حد متعارف و معمولی است (متجاوز از 98 تا 99 درجه ٔ فارنهایت در دهان و 99 تا 100 درجه ٔ فارنهایت در داخل نشیمن). و نحوه ٔ نوسان حرارت و قطع و دوام تب خود راهنمای شناخت بسیاری از امراض است و با عکس العملهای مختلف مشخص است از آن جمله: 1- احساس سرما و لرزش. 2- راست شدن موهای بدن (در بعضی). 3- تنگ شدن عروق محیطی (در بعضی). 4- قطعشدن عرق در بدن اشخاصی که معمولاً عرق می کنند. ختم آن نیز علائمی دارد از قبیل: 1- انبساط عضلات. 2- عرق کردن بیمار. 3- گشاده شدن عروق اگر منقبض شده باشند.
تب رامعمولاً بر سه نوع تقسیم کنند: 1- تبهای ویروسی مانند گریپ، انفلوآنزا، آبله، پولیومریت، تب زرد و غیره.2- تبهای انگل-ی مانن-د مالاریا، تب خواب، تب راجع-ه. 3- تبهای میکروبی مانند سل، تیفوئید، تب مالت، تب زایمان (حمای نفاسی) و غیره.
بالا رفتن درجه ٔ حرارت در تب های مختل-ف، مختلف است: 1- صعود ناگهانی درجه ٔ حرارت مانند مالاریا. 2-صعود تدریجی درجه ٔ حرارت مانند سل. 3- ممکن است از هیچ قاعده ای پیروی نکند مانند تب مالت که آنرا بهمین جهت تب دیوانه نیز گویند. نزول حرارت هم در تب ها مختلف است: 1- نزول تدریجی درجه ٔ حرارت مانند تیفوئید. 2- نزول ناگهانی درجه ٔ حرارت مانند مالاریا.
دکتر علی کاتوزیان آرد: تب یعنی افزایش درجه ٔ حرارت بدن که بواسطه ٔ اختلال عمل دستگاه تنظیم حرارت پدید می آید. در هنگام تب، مراکز تنظیم کننده ٔ حرارت فعالیت دارند ولی کار آنها برای حرارتهای بالاتر از حد طبیعی تنظیم شده است.
مکانیسم تب:... علت تب را نمیتوان نقصان اتلاف حرارت و بنابراین تجمع آن در بدن دانست، زیرا از طریق کالوریمتری ثابت میشود که احتراقات بدن در موقع تب شدت می یابد. بعلاوه اگر درموقع لرز ماقبل تب، جلد سفید و کم خون میشود، دفع حرارت محققاً باید کم و محدود گردد؛ ولی فوراً بعد از آن درجه ٔ حرارت بالا میرود، جلد قرمز و برافروخته میشود و تشعشع حرارت زیاد میگردد، بنابراین افزایش درجه ٔ حرارت بعلت ازدیاد احتراقات داخلی است. در این حال مقدار دفع انیدرید کربنیک 70 الی 80 درصد زیاد شده بر مقدار جذب اکسیژن و دفع اوره نیز افزوده میگردد. ضربان قلب و دفعات تنفس زیاد میشود. پس غیر از بالا رفتن تب (درجه ٔ حرارت) چیزی که مشخص تب است، همان ازدیاد احتراقات سلولی است و چون انسان در موقع تب، قادر به انجام کاری نمیباشد، تقریباً تمام انرژی بصورت حرارت تبدیل شده، خود این افزایش حرارت، سبب تشدید احتراقات سلولی میشود. بطوری که می توان گفت خود تب باعث بالا بردن حرارت بدن میگردد. منحنی های حرارتی در امراض مختلف پنج نوع است که عبارتند از: 1- تب های ذات الریه ای، در این نوع امراض تب ناگهان بالا رفته در ارتفاع نسبهً زیادی چند روزادامه دارد سپس سریعاً پایین می آید... 2- تب های دائمی، مانند تب حصبه که حرارت بدن بتدریج در ظرف چند روز بالا میرود و مدتی نیز در ارتفاع ثابتی باقی می ماند و نوسانات شبانه روزی آن خیلی مختصر است. در آخر بیماری سقوط تب تدریجی است تا آنکه بکلی قطع شود... 3- تب های مواج، نمونه ٔ آن تب مالت است که بشکل امواج متوالی تب می باشد. در فواصل امواج تب، چند روزی درجه ٔ حرارت بیمار بحد طبیعی و یا نزدیک به آن میرسد. 4- تب های متناوب، نمونه ٔ این تبها در بیماری پالودیسم (مالاریا) دیده میشود که صعود و نزول آن ناگهانی است. مدت حمله ٔ بیماری بیش از چند ساعت نمی باشد... 5- تب های راجعه، تب راجعه دارای دو دوره ٔ متناوب و متعاقب هم می باشد که عبارتند از: دوره ٔ تب دار و دوره ٔ بدون تب. بدین ترتیب که تب بیمار هفت الی هشت روز ادامه دارد و سپس قطع شده مجدداً پس از پنج الی هفت روزدیگر برمیگردد و باز چند روزی ادامه داشته مجدداً قطع میشود و مجموعاً سه یا چهار حمله ٔ تبی دارد. علت اختلاف شکل تب ها مربوط به نوع میکروب مولد مرض و چگونگی واکنش بدن در مقابل آن میکروب می باشد.
علت تب: بغیر از مواردی که ازدیاد درجه ٔ حرارت بدن مربوط به افزایش زیاده از حد حرارت خارجی است، تب ها را به دو دسته تقسیم می کنند: دسته ٔ اول تب هایی است که بواسطه ٔ اختلال دستگاه عصبی و تحریک مراکز مغزی حرارتی ایجاد میشود بدون آنکه ضایعات هوموری در بین باشد. دسته ٔ دوم تب هایی است که در آنها اختلال مراکز عصبی حرارتی بواسطه ٔ ضایعات هوموری ایجاد شده باشد. دسته ٔ اول شامل تب های عصبی و دسته ٔ دوم شامل تب های سمی و عفونی میباشد.
تب های عصبی: خود بر چند قسم است: 1- تب هایی که در قولنج کبدی و کلیوی دیده میشود و نتیجه ٔ یک عمل انعکاسی است که موجب تحریکاتی در مرکز حرارتی بصل النخاع می گردد. 2- تب های ضربه ای که در اثر ضربه های وارده بمغز و بصل النخاع دیده میشود و ممکن است چند روز طول بکشند. 3- تب هائی که مربوط به ضایعات مغزی است (خون ریزی مغزی و غیره).
تب های امراض عفونی: فراوان ترین انواع تب ها است که بواسطه ٔ تأثیر سموم میکروبی روی مراکز حرارتی تولید میشوند. بعضی سموم علاوه بر تولید تب ایجاد تشنج نیز در بدن مینمایند مانند استرکنین، وراترین، کوکائین. بعضی از بیماریهای تب دار که در آنها صعود درجه ٔ حرارت سریع و شدید است، با لرز نیز همراه میباشند. مکانیسم این لرز را چنین بیان میکنند که در نتیجه ٔ مسمومیت سطح حرارت در مرکز عصبی تنظیم حرارتی، ناگهان بالا میرود و حال آنکه در این هنگام تغییری در میزان حرارت خون و درجه ٔ حرارت محیطی پیدا نشده است. این وضع که شبیه به پایین آمدن درجه ٔ حرارت خون است، تولید لرز مینماید.
تب های آسپتیک:... تب های دیگری نیز وجود دارد که به تب های آسپتیک موسومند و بعلت ورود پروتئین های خارجی در بدن تولید میگردند. (از فیزیولوژی دکتر علی کاتوزیان ج 2 صص 241-246).
در اوستا از «تب » یاد شده این چنین: در میان تب ها آنچه بیشتر تب است خواهند برانداخت. در میان تب ها با آنچه بیشتر تب است ستیزه خواهند نمود. (یشتها ترجمه ٔ پورداود ج 1 ص 147 ذیل اردیبهشت یشت):
چو یک بهره بگذشت از تیره شب
چنان چون کسی کو بلرزد ز تب
خروشی برآمد ز افراسیاب
بلرزید بر جای آرام و خواب.
فردوسی.
برآمد یکی بومهن نیم شب
تو گفتی زمین را گرفته ست تب.
اسدی.
بدین درد بودی همه روز و شب
که هرگز سرش درد نگرفت و تب.
اسدی.
شاد کی باشد در این زندان تاری هوشمند
یاد چون آید سرود آنرا که تن داردْش تب.
ناصرخسرو.
گرت تب آید یکی ز بیم حرارت
جستن گیری گلاب و شکر و چندن.
ناصرخسرو.
چون بشنوی که مکه گرفته ست فاطمی
بر دلت ذل ّ ببارد و بر تنت تاب و تب.
ناصرخسرو (دیوان ص 43).
ضعیف و خسته شدم نی همین غم و حسرت
ز بیم غمزه و تاب رُخت شدم در تب.
ابوالمعالی (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 272).
و اندر تب اگر مزوری سازم
اشک تر من تمشک من باشد.
خاقانی.
شمعی ولی هر شب مرا از لرز زلفت تب مرا
عمری بمیگون لب مرا سرمست و شیدا داشته.
خاقانی.
در دل خاقانی ارچه آتش تب خاست
آب حیاتش نگر که در سخن آورد.
خاقانی.
خاک تب آرنده بتابوت بخش
آتش تابنده بیاقوت بخش.
نظامی.
تب ندید او بدید شیرینی
لاجرم حال او همی بینی.
اوحدی.
گرچه شیرین و دلکش است رطب
نخورد طفل اگر بداند تب.
اوحدی.
تب بتار رشته می بندند مردم لیک او
هر شبی بندد بتاب رشته ای تب خویشتن.
سلمان (لسان العجم شعوری).
چه تب دیوانه ای ازبندجسته
گذار سیل بر آتش نبسته
تبی خورشیدسامانی جهانسوز
به خرمنهای دل برق نوآموز
تبی طوفان جزر و مد بحران
شکسته کشتی غرقاب دوران.
زلالی (از آنندراج).
صدشکر که گلشن صفا گشت تنت
صحت گل عیش ریخت بر پیرهنت
تب را بغلط برتو ره افتاد از شرم
مشت عرقی گشت و چکید از بدنت.
طالب (از آنندراج).
- امثال:
برای کسی بمیر که برای تو تب کند،نظیرِ
غم آن کسی خوردن آئین بود
که او بر غمت نیز غمگین بود.
اسدی (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 464).
بر مال و جمال خویش مغرور مشو
کان را بشبی برندو این را به تبی.
به حسنت مناز به یک تب بند است
به مالت مناز به یک شب بند است.
(امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 392).
پیران را تبی، زمستان را شبی، نظیرِ ای دوست گل شکفته را بادی بس. (امثال وحکم دهخدا ج 1 ص 519).
تب تند زود عرقش می آید، دوستی و عشق های سوزان غالباً بزودی به سردی و یا دشمنی بدل شود. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 541).

تب. [ت َب ب] (ع مص) هلاک شدن و زیان کار شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). هلاکی. (دهار). زیان و هلاکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).تباً له، هلاکی باد او را. الزمه اﷲ خسراناً و هلاکا؛لازم گرداند خدای تعالی هلاک او را. (از منتهی الارب). || بریدن چیزی را؛ تب الشی ٔ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تب الشی ٔ؛ قطعه. (قطر المحیط).

تب. [ت ِ] (اِخ) شهری به یونان و مرکز ناحیه ٔ ولایت «آتیک - و - بئوثی ». این شهر بر روی خرابه های «تب » باستانی بنا شده و در حدود3300 تن سکنه دارد. آثار باستانی در این ناحیه بسیار کم و نادر است چه در دوران کشورگشایی اسکندر چنان مورد حمله و هجوم مقدونیها واقع شد که با خاک یکسان گردیده بود. || تب از بلاد قدیم یونان و پایتخت بئوثی بود، در زمان جنگهای مادی شهر تب علیه آتن با دولت ایران متحد شد وسپاهیان آن شهر بیاری «ماردنیوس » سردار ایرانی در محل «پلاتا» با یونانیان جنگیدند. دولت تب بیش از تمام دول یونانی طرفدار ایران بود. و در جنگ مذهبی (جنگ مقدس) علیه فوسیدیها، اردشیر سوم سیصد تالان به آنها کمک کرده بود و از طرفی هم مردم تب در مقابل اسکندر خواستار حفظ آزادی خود بودند. این دو عامل موجب خشم اسکندر شد و در سال 336 ق. م. بر این ناحیه تاخت و چنان آن را ویران و اهالی آن سامان را قتل و غارت کرد که آثاری از آن باقی نماند، و قریب 30000 تن از مردم تب مانند بردگان بدست سربازان مقدونی به اسارت افتادند و در معرض فروش قرار گرفتند (335 ق. م.). سفاکی اسکندر در تب چنان بود که مردم آتن عزادار شدند و ازبرگزاری جشن عید «باکوس » خودداری کردند. با آنکه شهر زیبای تب پس از سالها مجدداً تجدید بنا شد، دوباره بوسیله ٔ رومیان ویران گشت. در قرون وسطی این ناحیه بار دیگر اهمیتی بدست آورد و علت آن رونق یافتن کارخانه های حریربافی آن بود ولی باز بر اثر حمله ٔ بلغارها، نورماندهای صقلیه، لومباردها و کاتالانها دچار پریشانی و اختلال گشت. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 672، 784، 785، 782، 839، 841، 845 و ج 2 ص 1198، 1231، 1235، 1236، 1241، 1400، 1546، 1532 و ج 3 ص 2027 و 2326 و تاریخ تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ترجمه ٔ نصراﷲ فلسفی ذیل کلمه ٔ «تبا» شود.


سرد

سرد. [س َ] (ص) پهلوی «سرت »، اوستا «سرته »، قیاس کنید با سانسکریت «سیسیره » (سرما)، ارمنی «سرن » (یخ)، «سرنوم »، «سرچیم » (یخ بسته و منجمد، از سرما تلف شدن)، کردی «سار»، افغانی «سر»، استی «سلد» (سرما)، بلوچی «سرد، سرت »، وخی «سور، سوری »، گیلکی، فریزندی، یرنی، نطنزی «سرد»، سمنانی و شهمیرزادی «سرد»، سنگسری و لاسگردی «سرد». بارد. ضد گرم. چیزی که حرارت را نگاه ندارد. خنک. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). مقابل گرم. (آنندراج). بارد. چیزی که حرارت و گرمی نداشته باشد. (ناظم الاطباء):
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
وز برون سو باد سرد بیمناک.
رودکی.
بدین چاه در آب سرد است و خوش
بفرمای تا من بوم آب کش.
فردوسی.
تا کی از این گنده پیر شیر توان خورد
سرد بود لامحاله هرچه بود سرد.
منوچهری.
گویند سردتر بود آب از سبوی نو
گرم است آب ما که کهن شد سبوی ما.
منوچهری.
برنشست روزهای سخت صعب سرد... (تاریخ بیهقی).
سرد است هوا هر دم پیش آر می و آتش
چون اشک دل عاشق کز یار همی پوشد.
خاقانی.
|| بی مزه. بی لذت و ناپسند و ناگوار و بی اصل و بی ته. (ناظم الاطباء). بی مزه و بی اصل و بی ته. پژمرده. بی اعتنا. ناخوش. (آنندراج):
نه وقت عشرت سرد و نه وقت خلوت شوخ
نه وقت خدمت قاصر نه وقت بار گران.
فرخی.
گرستن بهنگام با سوک و درد
به از خنده ٔ نابهنگام و سرد.
اسدی.
جفا و جور و حسد را بطبع در دل خویش
نفور و زشت و بد و سرد و خام باید کرد.
ناصرخسرو.
با نخوت پلنگی و از سگ گداتری
از سگ گران و سرد بود نخوت پلنگ.
سوزنی.
دریغدفتر اشعار ناخوش و سردم
که بد نتیجه ٔ طبع فرخج مردارم.
سوزنی.
به ترنم هجای من خوانی
سرد و ناخوش بود ترنم خر.
سوزنی.
مکر آن باشد که زندان حفره کرد
آنکه حفره بست آن مکری است سرد.
مولوی.
وعده را باید وفا کردن تمام
ور نخواهی کرد باشی سرد و خام.
مولوی.
|| خوش. (آنندراج). || بیحس و سست:
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد.
کسایی.
- آب سرد، آب بارد. (ناظم الاطباء).
- آه سرد، نفس عمیق هنگام غم و اندوه:
چو افراسیاب این سخنها شنید
یکی آه سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
گاهی بکشم به آه سردش
گاه از تف سینه برفروزم.
خاقانی.
به کنجی فرارفته بنشست مرد
جگر گرم و آه از تف سینه سرد.
سعدی.
- سخن سرد، سخن که از روی دلتنگی و غم و بدحالی و پژمردگی یا بی اعتنایی و نفرت و بیزاری گفته شود. سخن بیمزه. گفتار موهن و بی اصل:
سخن زهر و پازهر و گرم است و سرد
سخن تلخ و شیرین و درمان و درد.
ابوشکور.
سخن گر نرفتی بدینگونه سرد
ترا و ورا نیستی دل بدرد.
فردوسی.
اندر مناظره سخن سرد از اومگیر
زیرا که نیست جز سخن سرد آلتش.
ناصرخسرو.
صبر کن برسخن سردش زیرا کآن دیو
نیست آگاه هنوز ای پسر از نرخ پیاز.
ناصرخسرو.
ببخشود بر حال مسکین مرد
فروخورد خشم سخنهای سرد.
سعدی.
مغزت نمی برد سخن سرد بی اصول
دردت نمیکند سر رویین چون جرس.
سعدی.
- سرد باد، باد سرد.
- سرد کردن کسی را، خوار و پست کردن. سبک کردن:
فرستاده را گر کنم سرد و خوار
ندارم پی ومایه ٔ کارزار.
فردوسی.
- سرد گشتن، ضد گرم شدن. پدید آمدن سرما.
- || بمجاز، خوار شدن. بیمایه شدن. بی اعتنا و نومید گشتن. بی میل شدن:
در این بود کآمد سواری چو گرد
که آذرگشسب این زمان گشت سرد.
فردوسی.
کنون سال چون پانصد اندرگذشت
سرو تاج ساسانیان سرد گشت.
فردوسی.
وزین حالها تو بکردار خواب
نگردی همی سرد زین روزگار.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 355).
- سرد گفتن، سخن ناسزا و بد گفتن. سخن بی سرو ته و یأس آور گفتن:
گر از من کسی زشت گوید بدوی
ورا سردگوید براند ز روی.
فردوسی.
اگر سرد گویمت در انجمن
جهاندار نپسندد این بد ز من.
فردوسی.
پسران خواجه احمد حسن را سخنی چند سرد گفت. (تاریخ بیهقی).
- سرد و گرم آزمودن و چشیدن، فراز و نشیب زندگی دیدن. خوبی و بدی جهان را دریافتن. تجربه آموختن:
بدو گفت گودرز کای شیرمرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد.
فردوسی.
هرچند عطسه ٔ پدر ماست و از سرای دور نبوده است و گرم و سرد نچشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 265). خواجه حسن گرم و سرد روزگار چشیده و کتب باستان خوانده. (تاریخ بیهقی). پرورده ٔ جهان دیده ٔ آرمیده ٔ گرم و سرد چشیده. (گلستان سعدی).

سرد. [س َ] (ع اِ) زره. (غیاث اللغات). اسم جامع است مر زره ها و حلقه ها را. (منتهی الارب). نام جامعی است برای زره ها و دیگر حلقه ها چه آنها بهم پیوسته اند. از اینرو دو کناره ٔ هر حلقه را به میخ سوراخ می کنند گویند: جاؤا و علیهم السرد؛ یعنی حلقه ها. || و قیل فی الاشهر الحرم ثلاثه سرد و هو ذوالقعده و ذوالحجه و المحرم. و واحد فرد و هو رجب. (منتهی الارب). به اعرابیی گفتند آیا ماههای حُرُم را می دانی ؟ گفت: آری سه ماه سرد است و یکی فرد، پس سرد عبارتند از: ذوالقعده و ذوالحجه و محرم و فرد رجب است و ماههای نخست را بعلت پی درپی بودن و تتابع آنها سرد گویند. (از اقرب الموارد).

سرد. [س َ رَ] (ع مص) پیاپی روزه گرفتن. (از اقرب الموارد). و رجوع به سَرْد شود. || بیختن و غربال کردن دانه. (دزی ج 1 ص 647).

حل جدول

تب سرد

سریالی از علیرضا افخمی


کارگردان سریال تب سرد

علیرضا افخمی

گویش مازندرانی

سرد

سرد سرما


تب تب

از اصوات قطره قطره، دانه های برنجی که براثر داغ شدن در روغن...

فرهنگ عمید

تب

حالت زیاد شدن حرارت بدن که گاهی با برخی تغییرات موضعی و امراض دیگر همراه است،
* تب آوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] مبتلا شدن به تب،
* تب خرگوشی: (پزشکی) = تولارمی
* تب‌ دق: (پزشکی) = سلّ
* تب راجعه: (پزشکی) بیماری عفونی ناشی از باکتری «اسپیروکت ابرمایر» که به‌بوسیلۀ شپش یا کنه از شخص مریض به شخص سالم سرایت می‌کند و باعث تب‌ولرز، درد مفاصل، خستگی و درد عضلات پا، کمر، و سینه، حالت تهوع، بزرگ شدن طحال، نفخ شکم، زرد شدن چشم و پوست بدن به شکل یرقان، و خون آمدن از بینی می‌شود،
* تب‌ زرد: (پزشکی) بیماری عفونی ناشی از نوعی ویروس که در اثر گزیدن پشۀ مخصوص سرایت می‌کند و با یرقان و استفراغ‌های شدید همراه است،
* تب لازم: (پزشکی) = سلّ
* تب مالت: (پزشکی) بیماری واگیردار که به‌واسطۀ میکروب مخصوصی به انسان و بعضی حیوانات مانند گاو، گوسفند، و خوک عارض می‌شود و گاه از حیوانات مریض یا به‌واسطۀ خوراکی‌ها و نوشیدنی‌های آلوده به انسان سرایت می‌کند و با تب‌های مکرر به فاصله‌های منظم، ضعف، کم‌خونی، و افسردگی روحی همراه است، بروسلوز،
* تب نِفاسی: (پزشکی) التهاب دستگاه تناسلی زن در اثر عفونت ناشی از زایمان که به‌واسطۀ ناپاکی و آلوده بودن لوازم و مسامحه در نظافت و پاکیزگی عارض می‌شود،
* تب نوبه: (پزشکی) تب و لرزهای شدید و متناوب که در برخی بیماری‌های حاد عفونی مانند مالاریا دیده می‌شود،
* تب‌وتاب: [مجاز] هیجان،
* تب یونجه‌ای: (پزشکی) التهاب آلرژیک بینی که توٲم با آب‌ریزش از چشم و بینی است و در اثر گردۀ بعضی گیاه‌ها آب‌ریزش از چشم و بینی افزایش می‌یابد،


سرد

آب، هوا یا چیز دیگر که درجۀ حرارت آن کم باشد،
چیزی که دمایش از حد انتظار کمتر باشد: چای سرد،
بی‌اعتنا، بی‌توجه: نگاه سرد،
ناگوار، ناخوش‌آیند: حرف سرد،
بدون جاذبه و گیرایی،
بدون استفاده از اسلحه،
(هنر) رنگی که احساس سرما را در ذهن تداعی می‌کند، مانند آبی،
[قدیمی] یکی از مزاج‌های چهارگانه،

تعبیر خواب

تب

اگر کسی بیند تبش دراز است، دلیل که تنش درست و عمرش دراز است. اگر بیند وی را تب اندک است، تاویلش به خلاف این است. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اگر کسی به خواب دید او را تب پیوسته بود، چنانکه زمانی او را رها نمی کرد، دلیل که پیوسته به فساد و گناه مشغول است و توبه باید کرد تا از عقوبت نجات یابد. - محمد بن سیرین

معادل ابجد

تب سرد

666

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری